چه زود تموم شد
هنوز یه روزم نشده که رفته!
دلم بدجوری واسش تنگه،
پاییزو می گم!
آخه این بهترین پاییز عمرم بود...
کاش هیچوقت تموم نمی شد!
*باغ من*
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش .
ساز او باران، سرودش باد .
جامه اش شولای عریانی ست
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد،
باغبان و رهگذری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز...
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۱۰/۰۱ ساعت توسط M.P
|